مرواریدهای درخشان
مرسانای گلم بالاخره انتظار مامانی و بابایی به سر رسید و اون مرواریدهای درخشان از درون لثه های صدفی ات آمدند بیرون و یه دنیا شادی و خوشحالی رو به ما هدیه کردند. عزیزم روز جمعه دوم خرداد ماه 93 بود که به اتفاق عمو شاهین و خانواده زن عمو مونا صبح زود قرار گذاشته بودیم بریم شهرستانک، توی راه ، تو جاده چالوس یه جا وایسادیم تا یه کمی هوای تازه و خنک استنشاق کنیم ،شما توی بغل مادر زن عمو جونتون بودی که من متوجه یه چیز سفید توی دهان مبارک شدم . اول ترسیدم فکر کردم شاید دستمال کاغذی توی دهانت باشه ولی بعد که چک کردم دیدم عزیزم دندونات جوانه زده، خلاصه کلی خوشحالی کردیم و همه آمدند و دندونهای مبارک رو دیدند و تبریک گفتند و خانمی ما که از این همه هی...
نویسنده :
مامان مریم
11:26